اینک به نوروز ۱٣٩٩ هجری خورشیدی نزدیک میشویم، سال پایانی از سده چهاردهم هجری خورشیدی. یک قرن پر التهاب دیگر در ایران سپری میشود؛ با تعبیری بهتر و دقیق تر شاید سرنوشت ساز ترین سده از گذار ایران کهن.
از سیاست زدگی ایران و اندیشه های ایرانی بگذریم و به فرهنگ خود برسیم. نوروز چیست؟ چگونه نوروز کم رنگ میشود؟
در این برگ تاریخ؛ ایران درگیر مهمان ناخوانده ایست که میگویند نامش کوروناست؛ دیده نمیشود اما بلای جان مردم شده، شهرها خالیست، همگان از ترس این دیو سپید به خانه ها پناه برده اند. گویی شبحیست که جولان میدهد، دیده نمیشود و جان میگیرد. نه ننه سرما دیده ایم و نه عمونوروز و حاجی فیروز؛ سالهاست که آن ها حال خوبی نداشتند، میترسم گرفتار این شبح ترسناک شده باشند؛ اما، تا جایی که میدانم حال بابانوئل (شوهر ننه سرما که در اروپا به سر میبرد) بسیار عالیست، حتی در ایران طرفدار نیز پیدا کرده است. مردم ایران ایشان را بر شانه های خود سوار میکنند، در کوچه ها و بازارها میچرخانند و حتی به خانه های خود می آورند.
این دل تنگی هایی که نسبت به آن سه بزرگوار ایرانی داشتم و بی خبری از آن ها؛ گفتم شاید نوروز از آن ها خبری داشته باشد؛ اما، دیدم نوروز نیز پیدایش نیست. یادم آمد شخصیتی از حال نوروز با خبر است، جویا شدم. نام ایشان دکتر علی شریعتی است؛ برایم چنین شرح داد که در ادامه مطلب خواهید خواند:
- ۰ نظر
- ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۸